قالب وبلاگ

ميگويند خدا تنهاست,من كه خدا نيستم,پس چرا تنهايم.

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
اما بقدر فهم تو کوچک میشود
و بقدر نیاز تو فرود می آید
و بقدر آرزوی تو گسترده میشود
و بقدر ایمان تو کارگشا میشود
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود
و به قدر دل امیدواران گرم میشود
 
یتیمان را پدر می شود و مادر
بی برادران را برادر می شود
بی همسرماندگان را همسر میشود
عقیمان را فرزند میشود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه میشود
در تاریکی ماندگان را نور میشود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
و محتاجان به عشق را عشق می شود
 
خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
 
 
بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ِناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار
 
و بپرهیزید
از ناجوانمردیهــا
ناراستی ها
نامردمی ها!
 
چنین کنید تا ببینید که خداوند
چگونه بر سر سفره ی شما
با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند
و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد
و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند
 
مگر از زندگی چه میخواهید
که در خدایی خدا یافت نمیشود؟
که به شیطان پناه میبرید؟
که در عشق یافت نمیشود
که به نفرت پناه میبرید؟
که در حقیقت یافت نمیشود
که به دروغ پناه میبرید؟
که در سلامت یافت نمیشود
که به خلاف پناه میبرید؟
و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید
که انسانیت را پاس نمی دارید ؟!
 
 
از سخنان ملاصدرای شیرازی

[ دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:, ] [ 21:34 ] [ ميلاد ]

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

روزی انیشتین به چارلی چاپلین گفت :
می دانی آنچه که باعث شهرت تو شده چیست؟
"این است که تو حرفی نمیرنی و همه حرف تو را می فهمند"!
چارلی هم با خنده می گوید :
... تو هم می دانی آنچه باعث شهرت تو شده چیست؟
"این است که تو با اینکه حرف میزنی، هیچکس حرفهایت را نمی فهمد"!

[ چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:, ] [ 20:10 ] [ ميلاد ]

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

 

بخشي از كتاب بابا لنگ دراز اثر جين وبستر

 

از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت

جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند...

درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.

دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است.

آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت وزمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ...

جودی عزیزم!

درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم.

هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود.

پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم...

دوستدارتو : بابالنگ دراز

[ پنج شنبه 14 تير 1391برچسب:, ] [ 23:40 ] [ ميلاد ]

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد


 

نمی دانم؛ این عمر تو دانی به چه سانی طی شد؟
پوچ و بس تند چنان باد دمان !
همه تقصیر من است ...
اینکه خود می دانم که نکردم فکری
که تامل ننمودم روزی
ساعتی یا آنکه چه سان می گذرد عمر گران

 

 

 

 



کودکی رفت به بازی
به فراغت به نشاط
فارغ از نیک وبد و مرگ و حیات
همه گفتند کنون تا بچه است بگذارید بخندد شادان
که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست !
بایدش نالیدن ...


 

 

 

 


من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن
نتوان فارغ و دلرسته زغم همه شادی دیدن
هر زمان بال گشادن سر هر بام که شد خوابیدن
من نپرسیدم هیچ، هیچکس نیز هیچ نگفت


 

 

 

 



نوجوانی سپری گشت به بازی، به فراغت، به نشاط
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات
همه گفتند کنون جوان است هنوز
بگذارید جوانی بکند
بهره از عمر برد، کامرانی بکند
بگذارید که خوش باشد و مست
بعد از این باز مرا عمری هست؟

 

 

 

 



یک نفر بانگ برآورد که او اکنون باید فکر فردا بکند
دیگری آوا داد که چو فردا بشود فکر فردا بکند
سومی گفت همانگونه که دیروزش رفت، بگذرد امروزش همچنین فردایش


 

 

 

 


بعد از این باز نفهمیدم من، که به چه سان دی بگذشت
آنهمه قدرت و نیروی عظیم به چه ها مصرف گشت
نه تفکر نه تعمق و نه اندیشه دمی عمر بگذشت به بیحاصلی و دمی
چه توانی که ز کف دادم مفت
من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت

 

 

 

 




مدت عهد شباب می توانست مرا تا به خدا پیش برد
لیک بیهوده تلف گشت جوانی هیهات
آن کسانی که نمی دانستند جوانی یعنی چه راهنمایم بودند
که دائم فکر خوردن باشم
فکر گشتن باشم
فکر تامین معاش، فکر یک زندگی بی جنجال فکر همسر باشم
کس مرا هیچ نگفت زندگی خوردن نیست
زندگی ثروت نیست
زندگی داشتن همسر نیست
زندگی فکر خود بودن و غافل ز جهان نیست

 

 




حال فهمیدم هدف زیستن این است رفیق:
من شدم خلق که با عزمی جزم پای بند هواها گسلم
پای در راه حقایق بنهم
با دلی آسوده فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل
مملو از عشق و جوانمردی و زهد در ره کشف حقایق کوشم
شربت جرات و امید و شهامت نوشم
زره جنگ برای بد و ناحق پوشم
شمع راه دیگران گردم و با شعله خویش
ره نمایم به همه گر چه سرا پا سوزم

[ یک شنبه 4 تير 1391برچسب:, ] [ 17:51 ] [ ميلاد ]

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

دلم امشب قلندر وار گشته

به روی خواب درها را ببسته

دلم امشب هوای وصف کرده

تمایل از برای وصل کرده

قلم با ناتوانی قصد کرده

خجالتها بریزد روی پرده

برای خاطر بسیار زحمت

که بنهاده به دوش کوه غیرت

نگارم از برای تو پدر جان

تو که خوبی و ناز و بهتر از جان

پدر جان خوب دانم ناسپاسم

نیم لایق تورا حق نا شناسم

خجل از بارها خردی که کردم

دو صد نادم ز نا اهلی که کردم

پدر٬ای ریشه ام٬ای اصل پاکم

پدر٬ای کوه همت٬تکیه گاهم

تو که در گردش این چرخ گردون

ز نا مردی نامردان دلت خون

پدر٬ای با اصالت٬کوه طاقت

یگانه اسوه ی صد استقامت

پدر ای شمع بزم خا نه ی ما

چراغ روشنی بخش شب ما

پدر ٬ای آنکه عمرو لذتت را

طبق کردی برای خاطر ما

پدر ای باغبان باغ احساس

به پای هر قدومت فرشی از یاس

پدر٬ای مهربان یار شکسته

دل نازت ز جور ما شکسته

پدر٬دانم که بودم بی مروت

همی دانم شکستم من حقوقت

کنم کوته پدر حرف دلم را

کنم سفره برایت این دلم را

من از موی سپیدت شرمسارم

بود هرتار مویت سایه سارم

تو نافرمانی این دخت دلگیر

زجهل و خامی و باد سرش گیر

از این گویند که بخشش از بزرگان

که لاعقلی ندارند همچو خردان

من نادم ببخشا چون بزرگی

خردمندی نمی در بهر خردی

عزیز مهربان٬جانم فدایت

دوصد بوسه روای خاک پایت

[ یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, ] [ 23:36 ] [ ميلاد ]

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

 

دست هاي پر توانت ، هميشه بزرگ ترين حامي زندگي ام بوده .

 

آغوش امن تو بهترين جا براي فراموشي غم هاي زندگيم

روزت مبارک پدرم، دوستت دارم

 

 

 


از هميجا به پدر ناززنين خودم و همه پدرهاي دنيا و مردان با عزت و

با غيرت تبريك ميگم...رووووزتون مبارك گل پسسسرا

[ یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, ] [ 23:28 ] [ ميلاد ]

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

من گمان می برم ای دوست تو خود گم کردی
هیچ کس در ره نیست...
نه به مینای صدف در دل دریای کبود..
و نه در روزنه هایی که به شفافی روزی که به آتی پیوسته است..
و نه حتی ربی که ازل را به عدم کوک زده
تا که خلقت بندد
رج به رج تار به پود قالی چشم به راه
از میان چار چوب پنجره با نقش ماه
در هم آغوشی تنگا تنگ_ تیرگی ها و سکوتی ممتد, از قدم رهگذران
چشم تو راه گذر گم کرده
خارج از ره شده,
خرقهء کیست؟کجا هست؟ و چه می خواهد را بر تن چشمان کرده
سایه سار از شهره بی نامی می خواهد
جسم چشم عریان کن
پنجره را رد کن و مه در ولوله ی اختر ها بی خود کن
سوی دریایی رو ,که به دیوار اتاقت موجش می کوبد
جذر و مد ها و تلاطم ها را, در پس آینه بین
چشم در چشم غزل واره ی خود خیره نما
شاید آنجا خبر گمشده ای را بدهند
شاید آنجا به جوابت برسی..
از یقه ی پنجره ی عشق چه را می طلبی!!
من گمان می کنم ار ما خودمان گم نشوییم
چشم به راه یه مسافر
لب آن جاده که لبریز شد از منتظران
خیره و مات و پر از تشویش_
چه کنم؟یا که چگونه؟ ز کجا؟ یا تا کی؟!!
لحظه ای منگ و ز یک ثانیه غافل نشویم
آری انگار تو از پنجره ی عشق نگاهی خواهی
که تراوش ز دو چشم مستت می کندو لبریز از پاسخهاست
تو همان گوهر غلطات در دل یک صدفی,در ته دریای کنون

[ یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, ] [ 23:15 ] [ ميلاد ]

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

از شوق به هوا

به ساعت نگاه میکنم

حدود سه نصف شب است

چشم میبندم که مبادا چشمانت را

از یاد برده باشم

و طبق عادت کنار پنجره میروم

سوسوی چند چراغ مهربان

و سایه کشدار شبگردان خمیده

و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

و صدای هیجان انگیز چند سگ

و بانگ آسمانی چند خروس

از شوق به هوا میپرم چون کودکیم

و خوشحال که هنوز

معمای سبز رودخانه از دور

برایم حل نشده است

آری از شوق به هوا میپرم

و خوب میدانم

سال هاست که مرده ام ...

[ دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 23:34 ] [ ميلاد ]

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

 

 

يادمه بچه بوديم.معلممون تو دبستان به خط فاصله مى گفت :خط تيره......... خوب ميدانست فاصله ها چه

به روزگار آدمها مى آورد .

فاصله فاصله است... چه زمانی چه مکانی... یه وقتایی یکی بغل دستت نشسته ولی حس می کنی چقدر از هم دوریم .

 

یه وقتایی هم یکی هست خیلی دور ولی انگار همیشه باهاته کاش هیچوقت این فاصله رنگ مرگ نگیره که

خیلی تیره میشه بیشتر از اون چیزی که معلممون تاکید می کرد

[ شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 22:13 ] [ ميلاد ]

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

لاک پشت پشتش‌ سنگين‌ بود و جاده‌هاي‌ دنيا طولاني.
 
مي‌دانست‌ كه‌ هميشه‌ جز اندكي‌ از بسيار را نخواهد رفت.

 

 

 

آهسته آهسته‌ مي‌خزيد، دشوار و كُند؛ و دورها هميشه‌ دور بود.
سنگ‌پشت‌ تقديرش‌ را دوست‌ نمي‌داشت‌ و آن‌ را چون‌ اجباري‌ بر دوش‌ مي‌كشيد.
پرنده‌اي‌ در آسمان‌ پر زد، سبك؛
و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا كرد و گفت: اين‌ عدل‌ نيست، اين‌ عدل‌ نيست.
كاش‌ پُشتم‌ را اين‌ همه‌ سنگين‌ نمي‌كردي.
من‌ هيچ‌گاه‌ نمي‌رسم. هيچ‌گاه. و در لاك‌ سنگي‌ خود خزيد، به‌ نيت‌ نااميدي.
خدا سنگ‌پشت‌ را از روي‌ زمين‌ بلند كرد.
زمين‌ را نشانش‌ داد. كُره‌اي‌ كوچك‌ بود.
و گفت: نگاه‌ كن، ابتدا و انتها ندارد. هيچ كس‌ نمي‌رسد.
چون‌ رسيدني‌ در كار نيست. فقط‌ رفتن‌ است. حتي‌ اگر اندكي. و هر بار كه‌مي‌روي،
رسيده‌اي.
و باور كن‌ آنچه‌ بر دوش‌ توست، تنها لاكي‌ سنگي‌ نيست،تو پاره‌اي‌ از هستي‌ را بر دوش‌
مي‌كشي؛ پاره‌اي‌ از مرا.
خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمين‌ گذاشت.
ديگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگين‌ بود و نه‌ راهها چندان‌ دور.سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و گفت:
رفتن، حتي‌ اگر اندكي؛
و پاره‌اي‌ از(او) را با عشق‌ بر دوش‌ كشيد.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
[ سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 16:2 ] [ ميلاد ]

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

چه رسم جالبي است !!!

محبتت را ميگذارند پاي احتياجت …

صداقتت را ميگذارند پاي سادگيت …

سکوتت را ميگذارند پاي نفهميت …

نگرانيت را ميگذارند پاي تنهاييت …

و وفاداريت را پاي بي کسيت …

و آنقدر تکرار ميکنند که خودت باورت ميشود که تنهايي و بيکس و

محتاج !!!

[ دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 19:14 ] [ ميلاد ]

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

گاهي بعضي ها با ما جور در مي آيند، اما همراه نمي شوند، گاهي نيز آدم هايي را مي يابيم كه با ما همراه مي شوند اما جور در نمي آيند. برخي وقت ها ما آدم هايي را دوست داريم كه دوستمان نمي دارند، همان گونه كه آدم هايي نيز يافت مي شوند كه دوستمان دارند، اما ما دوستشان نداريم. به آناني كه دوست نداريم اتفاقي در خيابان بر مي خوريم و همواره بر مي خوريم، اما آناني را كه دوست مي داريم همواره گم مي كنيم و هرگز اتفاقي در خيابان به آنان بر نمي خوريم!برخي ما را سر كار مي گذارند،‌ برخي بيش از اندازه قطعه گم شده دارند و چنان تهي اند و روحشان چنان گرفتار حفره هاي خالي است كه تمام روح ما نيز كفاف پر كردن يك حفره خالي درون آنان را ندارد. برخي ديگر نيز بيش از اندازه قطعه دارند و هيچ حفره اي، هيچ خلائي ندارند تا ما برايشان پُركنيم. برخي مي خواهند ما را ببلعند و برخي ديگر نيز هرگز ما را نمي بينند و نمي يابند و برخي ديگر بيش از اندازه به ما خيره مي شوند...گاه ما براي يافتن گمشده خويش، خود را مي آراييم، گاه براي يافتن «او» به دنبال پول، علم، مقام، قدرت و همه چيز مي رويم و همه چيز را به كف مي آوريم و اما «او» را از كف مي دهيم. گاهي اويي را كه دوست مي داري احتياجي به تو ندارد زيرا تو او را كامل نمي كني. تو قطعه گمشده او نيستي ،تو قدرت تملك او را نداري.گاه نيز چنين كسي تو را رها مي كند و گاهي نيز چنين كسي به تو مي آموزد كه خود نيز كامل باشي، خود نيز بي نياز از قطعه هاي گم شده.او شايد به تو بياموزد كه خود به تنهايي سفر را آغاز كني ، راه بيفتي ، حركت كني. او به تو مي آموزد و تو را ترك مي كند، اما پيش از خداحافظي مي گويد: "شايد روزي به هم برسيم ..."، مي گويد و مي رود، و آغاز راه برايت دشوار است. اين آغاز، اين زايش،‌ برايت سخت دردناك است. بلوغ دردناك است، وداع با دوران كودكي دردناك است، ‌كامل شدن دردناك است، اما گريزي نيست.و تو آهسته آهسته بلند مي شوي، و راه مي افتي ومي روي، و در اين راه رفتن دست و بالت بارها زخمي مي شود، اما آبدیده مي شوي و مي آموزي كه از جاده هاي ناشناس نهراسي، از مقصد بي انتها نهراسي، از نرسيدن نهراسي و تنها بروي و بروي و بروي.
شل سیلور استاین

[ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 12:1 ] [ ميلاد ]

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها , یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را

ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن

[ دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 22:15 ] [ ميلاد ]

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

سلام.اين مطالب ذكر شده از زبان يك زن است...واقعا ,شايدم انصافا حقيقت همين است...

یک زن از نظر مردها وقتی ... به مردی احترام میذاری یعنی بهش علاقه داری ... احترام نمیذاری یعنی بیشخصیت

هستی وتربیت خانوادگی نداری ... به سوال مردی پاسخ میدی یعنی داری بهش پا میدی ... جوابش رو نمیدی یعنی

امل و ندید بدید و دهاتی هستی ... نمیخندی یعنی بد اخلاقی و بیچاره اون کسی که میخواد یه عمر تحملت کنه ...

لبخند میزنی یعنی جلفی ... وقتی حرف میزنی و معاشرت میکنی و از خودت دفاع میکنی یعنی هفت خطی ...

وقتی سکوت میکنی یعنی منزوی هستی وروابط عمومی خوبی نداری و اصلا شاید مشکل روانی داری ... وقتی

گریه میکنی یعنی سست و ضعیفی و شاید اصلا داری اشک تمساح میریزی ... گریه نمیکنی یعنی بی احساسی و

زنانگی نداری و رفتارت مردونه است ... وقتی دوست پسر داری یعنی خرابی , هرچند این رو به روت نمیارن ...

دوست پسر نداری یعنی دروغ میگی و داری جانماز آب میکشی ... وقتی قصد ازدواج داری یعنی میخوای یکی پیدا

بشه آویزونش بشی وخودتو بهش بندازی ... وقتی قصد ازدواج نداری یعنی داری کلاس میذاری واز خداته یکی پیدا

بشه بیاد تورو بگیره ... وقتی مردی خیانت میکنه همه براش دلسوزی میکنن و میگن طرف واسش کم گذاشت ورفت

سراغ یکی بهتر و اون طرف حتی اگه همسرش هم باشه باید مردش رو ببخشه و خودش رو اصلاح کنه ! اصلا مرد اگر

تنوع طلب نباشه که مرد نیست ! وقتی زنی خیانت میکنه میگن ای فاسد بی چشم و رو و گذشتی در کار نیست و

اگر همسرش نباشه اسید پاشی و اگه همسرش باشه سنگسار و ... و ... و با تمام اینها من یک زنم ! میگم

ومیخندم و اشک میریزم و میجنگم و عشق میورزم ... و تو مرد باش ! مردی که با تمام مردانگی ات حتی یک روز

نمیتونی زیر بار این فشارها و قضاوتهای بی ربط بجای یک زن زندگی کنی ...

خداوند نعمتي ازان زن ها كرده كه شايد بهترين و شايسته ترين نعمت خدا به هستي زن داده...زماني كه خسته از

خود و زندگيش,مشكلات و سختيش,از فرزند و خانواده...,اهي اوقات هم از شادي زياد ميگريد...واقعا اگر اشك نبود

نسل زن به حوا خاتم شده بود...

 اگر حوا باشي بعضي ها هوا برشان ميدارد كه آدمند

[ شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, ] [ 17:53 ] [ ميلاد ]

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

گوش هایم را میگیرم چشم هایم را میبندم و زبانم را گاز میگیرم ....اما حریف افکارم نمیشوم چقدر دردناک است فهمیدن..."

اگر ميخواهيد در زندگي پيشرفت كنيد وبه آرامش برسيد تا ميتوانيد خر باشيد...

خيلي معذرت ميخوام دوستاي عزيزم كه اينقدر بي پرده حرف هاي دلمو به صورت عاميانه بيان ميكنم...اما واقعا حقيقت بيشي از نيست

[ سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, ] [ 21:4 ] [ ميلاد ]

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

اگر کسی را ترک می کنید لااقل به وی علتش را توضیح دهید؛ چون اینکه ببینید لایق یک توضیح 

ساده هم نبوده اید دردناک تر از خود ترک شدن است.
[ سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, ] [ 21:2 ] [ ميلاد ]

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

هرگز برای کسی که شما را اذیت می کند گریه نکنید ... در عوض لبخند بزنید و به او بگویید، ممنون بخاطر اینکه به من فرصت دادی تا کسی بهتر از تو را پیدا کنم!

[ سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, ] [ 20:58 ] [ ميلاد ]

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

 در حضور خار ها هم میشود یک یاس بود ,

در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود ,

میشود حتی برای دیدن پروانه ها شیشه های مات یک متروکه را الماس بود ...

[ پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, ] [ 21:40 ] [ ميلاد ]

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

 

سلام ای شب های معصوم!

سلام ای شبی که چشم های گرگ های بیابان را 

به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل میکنی

در کنار جویبارهای تو.ارواح بیدها

ارواح مهربان تبرها را می بویند

من از جهان بی تفاوتی و فکرها و حرف ها و صداها می آیم

و این جهان به لانه ی ماران مانند است...

واین جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست

که همچنان تو را می بوسند

در ذهن خود طناب دار ترا می بافند...

[ یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:, ] [ 23:40 ] [ ميلاد ]

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

 

حس نوشتن با قلم ها یادمان رفت
شعر خدای مهربان را حفظ کردیم


اما خدای مهربان را یادمان رفت
[ یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:, ] [ 23:21 ] [ ميلاد ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

برای تبادل لینک هوشمند ابتدا من را با عنوان :

ميگويند خدا تنهاست,من كه خدا نيستم,پس چرا تنهايم...!!!

 و آدرس:

 charan2parand.LXB.ir

لینک نمایید .سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.با تشکد از شما بازدید کننده ی عزیز... 





امکانات وب