قالب وبلاگ

ميگويند خدا تنهاست,من كه خدا نيستم,پس چرا تنهايم.

از شوق به هوا

به ساعت نگاه میکنم

حدود سه نصف شب است

چشم میبندم که مبادا چشمانت را

از یاد برده باشم

و طبق عادت کنار پنجره میروم

سوسوی چند چراغ مهربان

و سایه کشدار شبگردان خمیده

و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

و صدای هیجان انگیز چند سگ

و بانگ آسمانی چند خروس

از شوق به هوا میپرم چون کودکیم

و خوشحال که هنوز

معمای سبز رودخانه از دور

برایم حل نشده است

آری از شوق به هوا میپرم

و خوب میدانم

سال هاست که مرده ام ...

[ دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 23:34 ] [ ميلاد ]

 

 

يادمه بچه بوديم.معلممون تو دبستان به خط فاصله مى گفت :خط تيره......... خوب ميدانست فاصله ها چه

به روزگار آدمها مى آورد .

فاصله فاصله است... چه زمانی چه مکانی... یه وقتایی یکی بغل دستت نشسته ولی حس می کنی چقدر از هم دوریم .

 

یه وقتایی هم یکی هست خیلی دور ولی انگار همیشه باهاته کاش هیچوقت این فاصله رنگ مرگ نگیره که

خیلی تیره میشه بیشتر از اون چیزی که معلممون تاکید می کرد

[ شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 22:13 ] [ ميلاد ]

لاک پشت پشتش‌ سنگين‌ بود و جاده‌هاي‌ دنيا طولاني.
 
مي‌دانست‌ كه‌ هميشه‌ جز اندكي‌ از بسيار را نخواهد رفت.

 

 

 

آهسته آهسته‌ مي‌خزيد، دشوار و كُند؛ و دورها هميشه‌ دور بود.
سنگ‌پشت‌ تقديرش‌ را دوست‌ نمي‌داشت‌ و آن‌ را چون‌ اجباري‌ بر دوش‌ مي‌كشيد.
پرنده‌اي‌ در آسمان‌ پر زد، سبك؛
و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا كرد و گفت: اين‌ عدل‌ نيست، اين‌ عدل‌ نيست.
كاش‌ پُشتم‌ را اين‌ همه‌ سنگين‌ نمي‌كردي.
من‌ هيچ‌گاه‌ نمي‌رسم. هيچ‌گاه. و در لاك‌ سنگي‌ خود خزيد، به‌ نيت‌ نااميدي.
خدا سنگ‌پشت‌ را از روي‌ زمين‌ بلند كرد.
زمين‌ را نشانش‌ داد. كُره‌اي‌ كوچك‌ بود.
و گفت: نگاه‌ كن، ابتدا و انتها ندارد. هيچ كس‌ نمي‌رسد.
چون‌ رسيدني‌ در كار نيست. فقط‌ رفتن‌ است. حتي‌ اگر اندكي. و هر بار كه‌مي‌روي،
رسيده‌اي.
و باور كن‌ آنچه‌ بر دوش‌ توست، تنها لاكي‌ سنگي‌ نيست،تو پاره‌اي‌ از هستي‌ را بر دوش‌
مي‌كشي؛ پاره‌اي‌ از مرا.
خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمين‌ گذاشت.
ديگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگين‌ بود و نه‌ راهها چندان‌ دور.سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و گفت:
رفتن، حتي‌ اگر اندكي؛
و پاره‌اي‌ از(او) را با عشق‌ بر دوش‌ كشيد.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
[ سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 16:2 ] [ ميلاد ]

چه رسم جالبي است !!!

محبتت را ميگذارند پاي احتياجت …

صداقتت را ميگذارند پاي سادگيت …

سکوتت را ميگذارند پاي نفهميت …

نگرانيت را ميگذارند پاي تنهاييت …

و وفاداريت را پاي بي کسيت …

و آنقدر تکرار ميکنند که خودت باورت ميشود که تنهايي و بيکس و

محتاج !!!

[ دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 19:14 ] [ ميلاد ]

گاهي بعضي ها با ما جور در مي آيند، اما همراه نمي شوند، گاهي نيز آدم هايي را مي يابيم كه با ما همراه مي شوند اما جور در نمي آيند. برخي وقت ها ما آدم هايي را دوست داريم كه دوستمان نمي دارند، همان گونه كه آدم هايي نيز يافت مي شوند كه دوستمان دارند، اما ما دوستشان نداريم. به آناني كه دوست نداريم اتفاقي در خيابان بر مي خوريم و همواره بر مي خوريم، اما آناني را كه دوست مي داريم همواره گم مي كنيم و هرگز اتفاقي در خيابان به آنان بر نمي خوريم!برخي ما را سر كار مي گذارند،‌ برخي بيش از اندازه قطعه گم شده دارند و چنان تهي اند و روحشان چنان گرفتار حفره هاي خالي است كه تمام روح ما نيز كفاف پر كردن يك حفره خالي درون آنان را ندارد. برخي ديگر نيز بيش از اندازه قطعه دارند و هيچ حفره اي، هيچ خلائي ندارند تا ما برايشان پُركنيم. برخي مي خواهند ما را ببلعند و برخي ديگر نيز هرگز ما را نمي بينند و نمي يابند و برخي ديگر بيش از اندازه به ما خيره مي شوند...گاه ما براي يافتن گمشده خويش، خود را مي آراييم، گاه براي يافتن «او» به دنبال پول، علم، مقام، قدرت و همه چيز مي رويم و همه چيز را به كف مي آوريم و اما «او» را از كف مي دهيم. گاهي اويي را كه دوست مي داري احتياجي به تو ندارد زيرا تو او را كامل نمي كني. تو قطعه گمشده او نيستي ،تو قدرت تملك او را نداري.گاه نيز چنين كسي تو را رها مي كند و گاهي نيز چنين كسي به تو مي آموزد كه خود نيز كامل باشي، خود نيز بي نياز از قطعه هاي گم شده.او شايد به تو بياموزد كه خود به تنهايي سفر را آغاز كني ، راه بيفتي ، حركت كني. او به تو مي آموزد و تو را ترك مي كند، اما پيش از خداحافظي مي گويد: "شايد روزي به هم برسيم ..."، مي گويد و مي رود، و آغاز راه برايت دشوار است. اين آغاز، اين زايش،‌ برايت سخت دردناك است. بلوغ دردناك است، وداع با دوران كودكي دردناك است، ‌كامل شدن دردناك است، اما گريزي نيست.و تو آهسته آهسته بلند مي شوي، و راه مي افتي ومي روي، و در اين راه رفتن دست و بالت بارها زخمي مي شود، اما آبدیده مي شوي و مي آموزي كه از جاده هاي ناشناس نهراسي، از مقصد بي انتها نهراسي، از نرسيدن نهراسي و تنها بروي و بروي و بروي.
شل سیلور استاین

[ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 12:1 ] [ ميلاد ]

خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها , یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را

ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن

[ دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 22:15 ] [ ميلاد ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

برای تبادل لینک هوشمند ابتدا من را با عنوان :

ميگويند خدا تنهاست,من كه خدا نيستم,پس چرا تنهايم...!!!

 و آدرس:

 charan2parand.LXB.ir

لینک نمایید .سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.با تشکد از شما بازدید کننده ی عزیز... 





امکانات وب